قصه ی عشق

قصه ی عشق یعنی من و تو ما شدن...یعنی تا ابد کنار هم بودن و عاشقانه زیستن...یعنی با همه ی وجود عشق ورزیدن...یعنی من و تو با هم..

قصه ی عشق

قصه ی عشق یعنی من و تو ما شدن...یعنی تا ابد کنار هم بودن و عاشقانه زیستن...یعنی با همه ی وجود عشق ورزیدن...یعنی من و تو با هم..

متاسفم

http://www.aliazi.blogsky.com/

 

یه سر به این وب بزنین تا باور کنین

عشق دروغ نیست..و حقیقت زندگیست

تمام مطالب هارو بخونین..می بینین که

چقدر احساس های من و آزاده و

حسینم و علی یکیه..و چه ساده حرف

هامون رو نوشتیم..بعد نظر ها رو بخونین..

ببینین بقیه چه دیدی دارن..چطور اون دوتارو

امیدوار کردن و شما ها چیا برای ما نوشتید...

واقعا برای خودم و حسین متاسفم که

این وب رو میون چنین ادم هایی راه انداختیم...

ادم هایی که ذره ای احساس ندارن

فرهنگ حرف زدن ندارن...واقعا ازتون ممنونم که

باعث شدین نظرم نسبت به ادم ها

عوض بشه و باور کنم کسانی هستن

که با عشق غریبه هستن یا چشم دیدن

عاشق هارو ندارن...

خوش به سعادت علی و ازاده که دوستانی

داشتن که با حرف هاشون دلگرمشون

می کردن و امیدوارشون می کردن

که بلاخره بهم می رسن و رسیدن...

کاش انسان ها بجای اینکه نمک به زخم

هم بپاشن یاد می گرفتن چطور دلی رو

شاد کنن و امیدوار...

خدایا به حق این وقت قسمت میدم

که خودت مشکلات مارو برطرف کنی...

خدایا خودت که از همه چیز با خبری ولی...

خدایا خودت خوب میدونی که ما باید سه چهار

ماه پیش ازدواج می کردیم ولی...

نه دلیلش رو نمی گم..اینجا نا محرم زیاد هست...

تو این مکان که برام روزی خیلی مقدس بود

دیگه نمی شه حرفی زد...

مولا ما یا علی گفتیم و عشق آغاز کردیم..

خودت کمکمون کن...

یا حق...یا علی...

نظرات 2 + ارسال نظر
عروس مرده شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:01 ب.ظ

ای بابا. شما هنوز ازدواج نکردی انقد شوهرم شوهرم می کنی؟؟؟؟
بابا مگه مردم بخیلن؟ فکر کردین عشق از آسمون قلوپی فقط فقطافتاده تو بغل شما و نه هیچ کس دیگه؟
کی خواست شما خوشبخت نباشین؟
آخه اون دو نفری که مثال می زنی رفتن تو زندگی و می گن خوشبختن . شما الان باید آرزوی خوشبختی کنی!
منم واقعا براتون دعا می کنم

Tini Talker یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.deadly-space.persianblog.ir

ببین مشکلات هیچ وقت بین شما نیست! اصلا شاید اون انقد خوب باشه که اگه مشکلی هم باشه کوتاه بیاد و ... یعنی حسین کاملا ایده آل باشه...
ولی الان که با هم نیستین واقعا مشکلات بزرگی که می گی از وقتی که ازدواجتون حالت رسمی پیدا کنه کاملا متفاوته! الان شما دو تا مثلا میگین اونایی که مشکل دارن اون فکرایی که شما کردین و نکردن.. مثلا در مورد حجاب حرف زدین.. چه چیزایی تو رو ناراحت می کنه.. چه چیزایی اونو اذیت میکنه.. یا چه کارایی دوست دارین که طرف مقابل انجام بده... حرف از تغییر میزنین..نشون دادن عشق...
مثلا الان مامانش بهت سلام میرسونه و ... خیلی چیزای دیگه.
ولی اون موقع که رسمی کردین برای همدیگه هستین..تا وقتی که بخواین برین زیر یه سقف واقعا مشکل تر از اونیه که الان فکر میکنی.... حالا بیشتر و کمترشم بستگی به خانواده خودت و اون داره.... حالا بذار به جایی که گفتم برسی متوجه میشی...
واقعا ساده نگیر.. صبر کن و فکر نکن عشق گافیه برای همه چی! ....
من جواب نمی خوام! از تو هم شناختی ندارم..
روانشناسی میخونم و خیلی احتمالات رو میدونم...
شاید زیادی حالت خصوصی کردمش... به هر حال فکر نکن آدما بی فرهنگن.. خیلی ها تو شرایط تو بودن و گذروندن و شاید خیلی از مال تو سخت تر هم بوده باشه.. و حالا از تو یه پله بالا ترن...
و فقط می خوان بهت بگن واقعیت هم وجود داره.. که فردا نشکنی از سختی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد